به نظر من تصور یک کودک از خدا و ماهیت اون می تواند تاثیر زیادی روی سبک زندگی و آینده آن کودک داشته باشد، مخصوصا اینکه آمادگی کودک را در یادگیری و انجام دستورات مذهبی بعدی چقدر آماده میکند.
با توجه به گفت و گویی که با چند کودک 6-7 ساله داشتم متوجه شدم که جدا از الگوی تربیتی مادر و پدر، محیط و رسانه هم تاثیر زیادی بر شناخت آنها از خدا دارد. در این میان، بین 5 کودک تنها یک نفر از انها ذکر کرد که نمیداند خدا دقیقا چه شکلی است و بقیه برای خدا صورتی زرد و لباسی سبز قائل شدن.
با کمی دقت بر روی این نظر میتوان دریافت که علت انتخاب این رنگ در کارتون ها و انیمیشن هایی هست که بچه ها میبینند؛ چرا که در کارتون ها امامان را با لباس یکسره ی سبز که صورت آنها با نور زرد پوشیده شده، نشان میدهند و از آنجا که کودکان خدا را گاهی شبیه به آدم تصور میکنند در نتیجه مشخصات ظاهری امامان را هم برای خدا انتخاب می کنند.
مورد دیگری که ذهن من رو درگیر کرد این بود که کودکان دو ویژگی انسانی را برای خدا می گفتند. این دو ویژگی شامل مهربانی و بزرگی هست.
به نظر من منشاء شکل گیری این تصور که "خدا خیلی مهربونه و مارو دوست داره " به این برمیگردد که والدین آن کودک به عنوان نزدیک ترین افرادی که نسبت به او هستند و همچنین منبع احساسات و عاطفه اند چقد نیازهای کودک را برطرف میکنند؟ صمیمیت رابطه ای که با کودک خود دارند تا چه اندازه است؟
به خواسته های او توجه میکنند؟
نحوه واکنش و رفتار آنها در مواجه با زمانی که کودک مرتکب خطایی شده چگونه است؟
پاسخ اینها میتواند به شناخت کودک کمک کند.
دومین ویژگی بزرگ بودن است که خب به نظر من زمانی که کودک خود را از نظر ظاهری با والدین مقایسه میکند این نتیجه را میگیرد و گاهی وقت ها هم میتواند نشان از لین باشد که کودک فکر میکند کسی که همه ی این دنیا را آفریده پس وما باید خیلی خیلی از ما بزرگتر و قویتر باشد.
پس در واقع نماد بزرگی خدا هم میشود آسمان چرا که نمیتوانند اندازه ی برای بزرگی آسمان بیان کنند.
مورد دیگری که در جواب این کودکان برای من جالب بود این است که آنها خیلی از مشخصات و ویژگی هایی را که برای خدا بیان کردند به عنوان یک قانون برای خود دارند و تغیر نمیدهند.
اینکه خدا را بزرگ میدانند یا خانه ی او را در قلب ادم و یا مکان دیگری در نظر میگیرند ، این باور آنها را آشفته و نگران نمیکنند.
در واقع فکر میکنم انها این مشخصات را دریافت میکنند و مانند یک قانون به عنوان مثال اینکه شب ها قبل خواب باید مسواک بزنی، قبول میکنند و بعد دنبال ادامه بازی و سرگرمی های خود می روند.
هر چند که بی شک آن خدا می تواند در بازی ها و نقاشی های ان کودک خود را نشان دهد.
کتاب "توتم و تابو" یکی از چند آثار زیگموند فروید است که خواسته به این کتاب با نگاهی دقیق بر معنی توتم (حیوان پرستی)و تابو(محرمات) در انسان ها به خصوص قبایل انسانی که قبل از ما بوده اند ، اشکار سازد. به نظر من اینکه فروید خود در خانواده ای یهودی به دنیا امده و تاثیر محیط (تربیت مادر و پدرو کشمکش های بین او و پدرش)و همچنین در نظر نگرفتن و شناخت ناکامل از انسان های مذهبی باعث خدا ناباور شدن او بوده.مطلب زیر یکی از داستان هایست از کتاب توتم و تابو که در قسمت ترس از ی با محارم نوشته شده و توجه من را به خود جلب کرد.
همین موضوع جای سوال دارد که علت پیدایش این تفکرات و اعتقادات در ذهن ما از کجا می آید؟؟
در استرالیا ، روابط جنسی با یک فرد از طایفه ای که چنین رابطه ای با آن نهی شده است ، همواره با مرگ همراه است . این موضوع که زن عضو همان گروه محلی باشد یا بلکه از قبیله دیگری بوده و در طی یک جنگ به اسارت در آمده باشد ، چندان تفاوتی نمی کند ، مردی از طایفه مجرم که با آن زن رابطه شویی برقرار کند بوسیله افراد طایفه خود مورد تعقیب قرار می گیرد و به قتل می رسد و زن نیز به همین سرنوشت دچار می شود معهذا در برخی موارد ، اگر آن دو موفق شوند مدتی خود را از دسترس تعقیب کنندگان دور نگهدارند ، ممکن است که جرم فراموش شود . در موارد استثنایی ، وقتی که چنین امری در قبیلة لاتا - تا -ئی » در جنوب گال جدید روی می دهد ، مرد به قتل می رسد ، ولی زن آنقدر بوسیله ضربات نیزه زخمی و بدنش سوراخ سوراخ می شود تا جان بدهد یا نیمه جان شود . دلیل اینکه او را فورا به قتل می رسانند اینست که معتقدند وی در معرض جبر و عنف بوده است . حتی در مورد عشقهای اتفاقی نیز منهیات طایفه کاملا رعایت می شود ، هر نوع تخلف از این منعها به گفته هاویت » ( امری هراس انگیز تلقی و یا مرگ کیفر داده می شود )
کتاب : توتم و تابو
مترجم : محمد علی خنجی
یکی از جالبترین آزمایش های روانشناسی که نظر من را به خود جلب کرد، ازمایشی بود به نام عروسک بوبو بود ،که با هدف سنجش میزان خشونت در کودکان، توسط البرت بندورا یکی از روانشناسان مشهور صورت گرفت.
در اوایل دهه 1960، بحث بزرگی به راه افتاد در مورد اینکه ژنتیک، عوامل محیطی و یادگیری اجتماعی، هرکدام چقدر در رشد و تربیت کودک نقش دارند. بندورا، آزمایش عروسک باد شده بوبو را انجام داد تا نشان دهد که چگونه مشاهده رفتار پرخاشگرانه، میتواند بر یادگیری خشونت کودکان تأثیر داشته باشد.»
او 72 کودک 3 تا 6 ساله را انتخاب کرد که نیمی دختر و نیمی پسر بودند. سپس آنها را به سه گروه 24 تایی تقسیم کرد.
گروه اول: کودکانی که رفتار خشونتآمیز یک الگوی بزرگسال را به مدت ده دقیقه نسبت به عروسک بوبو» تماشا میکردند. بزرگسالها، به صورت فیزیکی، حمله کردن و ضربه زدن به عروسک بادی حمله میکردند و همزمان با داد و فریاد، پرخاشگری کلامی را نیز نشان میدادند. مثلاً میگفتند: بزن تو دماغش!» یا پرتش کن تو هوا!».
گروه دوم: کودکانی که آنها هم رفتار الگوی بزرگسال را تماشا میکردند اما این رفتار یک رفتار خشونتآمیز نبود و بهصورت بازی با سایر اسباب بازیهایی بود که در اتاق آزمایشی توسط آزمایشگر فراهم شده بود.
گروه سوم: گروهی بودند که هیچ نوع الگوی بزرگسالی را تماشا نمیکردند و بهتنهایی در اتاق آزمایش بازی میکردند.
تمام این سه گروه، بهطور کاملاً مساوی به دو گروه دختر و پسر تقسیم شدند. در پایان آزمایش، گروهی از کودکان که الگوی پرخاشگری بزرگسال را تماشا کرده بودند بیشتر از دو برابر گروه کنترل، رفتارهای پرخاشگری فیزیکی و کلامی را نشان دادند و کودکان گروهی که الگوی بدون پرخاشگری بزرگسال را مشاهده کرده بودند حتی نسبت به گروه کنترل، رفتار پرخاشگری کمتری نشان دادند.
این رفتارهای تهاجمی در پسران بیشتر از دختران بود. ضمن اینکه نتایج نشان میداد پسرها از مردان بزرگسال و دخترها از ن بزرگسال بیشتر تقلید میکنند.
آنچه که بندورا و دیگران توانستند نشان دهند، اهمیت یادگیری مشاهدهای الگوی رفتاری والدین در کودکان» است. یادگیری مشاهدهای، یکی از مهمترین الگوهای یادگیری در هیجان رفتار و تن گفتار را ارائه میدهد؛ زیرا بر این اساس، نهتنها رفتار را میتوان از طریق مشاهده آموخت بلکه واکنشهای هیجانی مثل ترس و شادی را نیز میتوان بر مبنای روش جانشینی شرطی کرد و آموزش داد.
نویسنده : سعید عباسی
تاریخ : 98/ 3/4
سایت : bishtarazyek.com
آیا ما برای دین طراحی شده ایم ؟
تأکیدهای اخیر بر تکامل و وراثت ، به همراه پژوهش درباره تحریک مغزی به نهضتی انجامیده است که مدعی است بخش اعظم رفتار انسانی ما را ژن ها از پیش تعیین کرده اند . تأکید داروین بر انطباق و انتخاب طبیعی شماری از زیست شناسان و روانشناسان تکاملی را متقاعد کرده است که توجه خود را به تعین ارثی رفتار پیچیده انسان معطوف کنند ( باس ، هزلتون ، شکلفورد ، بلسک ، و ویکفیلد ، ۱۹۹۸ دوکینزه ۱۹۷۶ ) ، وضع فعلی این سؤال را پیش می آورد که آیا ما پیش ساخته ایم ؟ » ( کلارک و گرونشتاین ، ۲۰۰۰ ) سپس کام کوتاهی لازم است تا بپرسیم ، آیا ما برای دین طراحی شده ایم ؟ » ( بگلی ، ۲۰۰۱ ) ، در ادامه منطقی کار داکویلی و نیوبرگ ( ۱۹۹۹ ) یعنی ذهن عرفانی ، به نقل از نیوبرگ آورده اند که ذهن آدمی به لحاظ ژنتیکی چنان ساخته شده است که عقاید مذهبی را ترغیب می کند ، ( ہگلی ، ۲۰۰۱ ، ص ۵۹ ) . نیوبرگ سپس اظهار می دارد : تا وقتی مغز ما چنان ساخته می شود که هست ، خدا هم جایی نخواهد رفت ( بگلی ، ۲۰۰۱ ، ص ۵۹ ) . داکویلی و نیوبرگ ( ۱۹۹۹ ) دیدگاه خود را بالاهیات اعصاب ، می نامند . این کوشش ، در راستای کار پیشین آنها ، تا حد زیادی نظری است . آنها اساسا ارتباط مستقیمی میان دین و جنبه های خاصی از زیست شناسی قائل اند . موضعی که ما با آن مخالفیم. مقدار زیادی از پژوهش های اخیر نشان می دهد که وقتی کسی دعا می کند یا دچار تجربه های دینی می شود ساختارهای گوناگون مغز او فعال می شوند . این بررسی ها صرفا نشان می دهند که مغز ، چنانکه در کل رفتار دخیل است ، در نواحی شناختی ، عاطفی ، یا حرکتی نیز دخیل است . لیکن تأیید نمی کنند که این فعالیت عصبی اختصاصا برای دین پدید می آید یا صرفا ویژه کارکردهای مذهبی است . این عرصه پژوهشی مستم صلاحیت و احتیاط فراوان ، و غلبه بر اشتیاق و پسند شخصی است . هنوز بسی دور از آنیم که زیست شناسی را کلید نهایی فهم مذهب به شمار آوریم . به نظریه ای نیاز داریم که فرضیه های آزمون پذیر ایجاد کند . هیچ چیز دیگری غیر از این رضایت بخش نخواهد بود ، نیز باید به پرسش هایی بپردازیم که ممکن است به ابطال برخی اظهارات موجود در باره این موضوع بینجامد ، برای نمونه ، اگر ما ابرای دین طراحی شده ایم ، و خدا جایی نخواهد رفت ، پس چرا اعتقاد به خدا در شماری از کشورهای اروپایی غالبا بسیار ضعیف است ( بنگرید به گریلی ، ۲۰۰۲ ) ؟ کوشیده ایم نشان دهیم که دین در نظریه پردازی تکاملی و ارثی وارد شده است . بویژه ، از طریق پژوهش در نحوه عمل دستگاه عصبی ، و نیز نتایج بررسی درباره دوقلوها . این آرا و یافته های پژوهشی راه هایی را می گشاید برای فهم این نکته که دین چه نقشی در کارکرد زیست شناختی مردم دارد .
کتاب روانشناسی دین بر اساس رویکرد تجربی
نویسنده : برنارد اسپیلکا
مترجم : دکتر محمد دهقانی
صفحه 87
در چند سال اخیر، شهر قونیه، آرامگاه مولانا (شاعر ایرانی )، آذر ماه را شلوغ و پر هیاهو می گذراند.
علاقمندان به مکتب تصوف و عرفان شرقی از تمام نقاط دنیا به این شهر ترکیه سفر می کنند تا در مراسم بزرگداشت مولانا حضور یابند.
اما توجه به مکاتب شرقی و عرفان کهن ایرانی محدود به آذر ماه و قونیه نمی شود. کتاب اشعار مولانا به یکی از پرفروش ترین کتاب های شعر آمریکای شمالی تبدیل شده و گستره عرفان شرقی به تحولی نو در رشته های علوم انسانی انجامیده است.
چند فرهنگی شدن شهرهای بزرگ جهان در سالهای اخیر، برای دانشگاهیان "پرجرأت" هم این فرصت را فراهم آورده که با ترکیب نظریات نوین غربی و آموزههای کهن مکاتب شرقی، به نوآوریهایی برای درک رفتار آدمیان دست یابند.
رواندرمانی شهودی یا اشراقی (Intuition-Enhanced Psychotherapy) یکی از این نوآوریهاست.
این سبک جدید از ترکیب آموزه های مکاتب شرقی نظیر تصوف، عرفان، بودیسم و روش های متداول روانکاوی تشکیل شده است
جوزف الییزر، روان درمانگر شهودی اهل کانادا، یکی از کسانی است که این روش از روان درمانی را در درمان مراجعان خود به کار گرفته است.
او در گفتگو با بی بی سی فارسی، این روش را چنین تعریف می کند: "روان درمانی شهودی نوعی از روانشناسی عمیق است که در آن دل آگاهی درمانگر و مراجع، در ترکیبی با روش های کلاسیک روان درمانی مورد استفاده قرار می گیرد."
روانشناسی عمیق به آن نوع روانشناسی اطلاق می شود که در آن بر ناخودآگاه فردی تمرکز می کند و متاثر از روانکاوی سبک فرویدی است.
آقای الییزر می افزاید: "در این نوع روان درمانی، مراجعه کننده تشویق می شود که بر تمامی جنبه های احساسی، و جسمی خود تمرکز کند و کوچکترین نشانه یا گواهی دل، موضوع بحث و کنکاش میان درمانگر و بیمار قرار می گیرد."
وی می گوید: "بدین ترتیب در یک همکاری نزدیک، بیمار به شناخت جدیدی نسبت به مشکلات خود می رسد؛ با بینشی نوین به آنها می نگرد و با ایجاد ظرفیت های جدید در خود، از بحران عبور می کند."
شهود یا 'دل آگاهی' چیست؟
پیش از آنکه بتوان به میزان اعتبار و کارآیی این روش جدید اعتماد کرد، ابتدا باید به تعریفی از شهود (دل آگاهی - Intuition) دست یافت.
دکتر هادی شاکر، روانپزشک ساکن لندن، دل آگاهی را مترادف همان تعریف مرسوم "گواه دل و به دل افتادن" می داند و می گوید: "دل آگاهی ذکر شهود یا درک درونی فرد از دنیای خارج اوست."
برای یافتن تعاریفی از دل آگهی می توان به تئوری های روانکاوی هم مراجعه کرد.
زیگموند فروید، مشهورترین روانشناس تاریخ و بنیانگزار سبک روانکاوی، شهود را بخشی از تظاهرات ناخودآگاه می داند.
ناخودآگاه (Unconscious) بخش پنهانی شخصیت ماست که به اعتقاد فروید بر تصمیم گیریهای ما تاثیر قابل توجهی دارد و چگونگی دریافت اولیه ما از جهان آن را شکل می دهد.
نظریه دیگر متعلق به کارل گوستاو یونگ، دیگر روانکاو نامی جهان است که به تعریف شهود ابعاد جدیدتری هم اضافه می کند.
از نظر یونگ، همه ما حافظه جمعی و وجدانی گروهی داریم که از نیاکان و اجدادمان به ارث برده ایم و به هنگام مواجهه با وقایع زندگی این "نقش های باستانگونه" (Archetypes) ممکن است به طور ذاتی ما را به تصمیم یا قضاوتی رهنمون کند.
بدین ترتیب، 'شهود' همان حافظه عظیم تجربه بشری است که بلاواسطه و با سرعتی غیر قابل درک، از میان انباشت تجارب نسل های قبلی، بیرون می جهد و تلاش می کند ما را راهنمایی کند.
اما یک نظریه دیگر هم هست که شهود را مترادف ایمان و اشراق می داند.
مکاتب کهن شرقی نظیر عرفان ایرانی، تصوف و بودیسم نیز هر کدام تلاش می کنند که شهود را ارتباطی بلاواسطه میان انسان و آفریدگار یا نیروی برتر معرفی کنند.
در این میان شهاب الدین سهروردی، شیخ اشراق، که به خاطر نظریات انقلابی اش کافر شناخته شد و در سن ۳۸ سالگی در
زندان ملک ظاهر (پسر صلاح الدین ایوبی) در گذشت، نظریه متفاوتی از ایمان و شهود اریاه کرده بود.
سهروردی فیلسوف وعارف ایرانی، در قرن ششم هجری قمری، علاوه بر اعتقاد داشتن به نقش عقل در کمال انسان، می گفت که عقل تنها مرجع شناخت نیست.
به نظر سهروردی، کشف و شهود و اشراق شریف ترین و بلند مرتبه ترین شناخت را به ارمغان می آورند.
از شرق کهن تا غرب امروز
جوزف الییزر که دوره هایی از تصوف (Mysticism) را در کنار دوره های روانشناسی گذرانده است، به تاثیر پذیری سبک روان درمانی خود از عرفان شرقی معترف است.
او به آموزه ای بودایی اشاره می کند: "تمامی اقیانوس های دنیا یک طعم دارند و آن طعم شوری است. از نظر من تمامی مذاهب و ادیان دنیا یک طعم دارند و آن طعم آزادگی و رهایی انسان است و وقتی به هدف غایی روان درمانی هم توجه می کنم، می بینم که تمامی تلاش ما برای رسیدن به کشف احساس آزادی و چشیدن طعم رهایی است. از این جهت تصور می کنم که تصوف و روان درمانی آیینه یکدیگرند و من تفاوت میان این دو را بسیار بسیار ناچیز می بینم."
آقای الییزر که به تازگی نخستین کتاب خود را تحت عنوان "سیمپلی اسپیریت" (Simply Spirit) منتشر کرده است، در مقدمه این کتاب می نویسد که با وجود اینکه یک یهودی زاده است، سه تجربه شگفت انگیز او در مشاهده حضرت مسیح، مریم مقدس و احساس وجود "آفریدگار" زندگی او را متحول کرده است.
اما تاکید دارد که برای آغاز کشف و شهود، نیازی نیست که همگان چنین تجربه هایی داشته باشند و شعری از مولانا را به شهادت می گیرد: "از کفر و ز اسلام برون صحرایی ست.ما را به میان آن فضا سودایی ست".
او می گوید: "در روان درمانی هم تعریفی از خوب و بد وجود ندارد و هر چه هست همان است که هست."
شاید یکی از علل فروش روز افزون اشعار مولانا در آمریکای شمالی هم رواج همین نظریات عرفان شرقی است که شهود را معتبرترین منبع برای مواجهه با رویدادهای روزمره می داند.
دکتر شاکر، روانپزشک، تعبیر دیگری از انواع روان درمانی های ترکیبی دارد و آنها را حاصل تلاش روانشناسان و محققان علوم انسانی برای نزدیک کردن سبک های مختلف و استفاده از مشترکات فرهنگ غرب و شرق میداند.
او معتقد است که نمی توان چنین روش هایی را برای همگان تجویز کرد و احتمالا میزان موفقیت آنها به میزان اعتماد و اعتقاد مراجعان به ریشه های نظری چنین سبک هایی بستگی دارد.
آقای الییزر هم با این نظر موافق است و روان درمانی شهودی (اشراقی) را بیشتر برای کسانی مفید می داند که در سوگ عزیزی نشسته اند؛ با باورهای و مذهبی خود کلنجار می روند؛ می خواهند موفقیت شغلی - تحصیلی داشته باشند یا پس از ترک جسمانی اعتیاد به مواد، در پی بازسازی جهان بینی خود هستند.
به هرصورت، سبک های جدید روان درمانی، چه متاثر از چند فرهنگی شدن شهرهای غربی و نزدیکی تمدن ها باشند و چه تحت تاثیر تلاش بشر مدرن برای فرار از اضطراب زندگی در قرن ۲۱، به نظر می رسد برای تبدیل شدن به یک باور عمومی ابتدا باید تعریف جامع تری از شهود، چگونگی شکل گیری و سرمنشاء آن ارایه کنند.
شاید پاسخی صریح به این پرسش که مقدس فانی، عارف و شاعر ایرانی مطرح می کند: "او منم . یا منم او. یا بود از او منمم
نویسنده :امیر پیام
سایت : بی بی سی
تاریخ : 89/9/12
تهران- ایرنا- کارشناسان روان شناسی و سلامت معتقدند، اعتقادات و باورهای دینی و مذهبی سبب تخلیه بسیاری از انرژی های منفی نظیر اضطراب می شود و این مهم به طور حتم سلامت روان را ارتقاء می بخشد.
توسعه شهرنشینی به همراه بسیاری از دغدغه های اقتصادی، اجتماعی و زیست محیطی در سده های اخیر سلامت روان جوامع را تحت تاثیر قرار داده است؛ این مهم که با برخی از مصادیق نظیر پرخشاگری و خشونت بروز می یابد؛ به عقیده بسیاری از کارشناسان سلامت در درازمدت منجر به آسیب های روحی و روانی متعددی می شود.
بر اساس پیش بینی سازمان جهانی بهداشت؛ اگر به منظور پیشگیری و درمان بسیاری از آسیب های اجتماعی اقدامات موثری انجام نگیرد؛ اختلالات روانی تا سال ۲۰۳۰ میلادی رایج ترین بیماری در جهان می شود.سازمان جهانی بهداشت نیز در این رابطه پیش بینی کرده است؛ اگر به منظور پیشگیری و درمان بسیاری از آسیب های اجتماعی اقدامات موثری انجام نگیرد؛ اختلالات روانی تا سال ۲۰۳۰ میلادی رایج ترین بیماری در جهان میشود.
براساس اعلام این سازمان "سلامت روانی" به کیفیت زندگی از طریق شناسایی توانمندی های فردی و مشارکت و سازگاری با جامعه اشاره می کند؛ بنابراین اختلال در سلامت روان علاوه بر آسیب های فردی در سطح جامعه نیز روابط اجتماعی، سازگاری، وحدت و انسجام و. را تحت تاثیر قرار می دهد.
به اعتقاد شماری از روانشناسان باورهای دینی و مذهبی نقشی حیاتی در ارتقاء این سلامت ایفا می کند؛ به عبارت دیگر این باور که با عنوان ایمان به یک منبع بیرونی جهت دستیابی به آرامش شناخته می شود، موجب تخلیه بسیاری از انرژی های است.
"مهدی عسگری پور" یک کارشناس ارشد مشاوره در این خصوص به خبرنگار اجتماعی ایرنا گفت: فطرت آدمی همواره خواستار اتصال به یک منبع بیرونی برای هدایت است؛ این تکیه گاه که از آسیب های روحی و روانی متعددی پیشگیری می کند؛ به طور حتم بر سلامت روان تاثیرگذار است.
وی ادامه داد: به عبارت دیگر عدم باور به این منبع بیرونی آدمی را به سمت بسیاری از آسیب های اجتماعی سوق می دهد و بر این اساس باید گفت؛ اعتقادات دینی و مذهبی سلامت روان را ارتقاء می بخشد.
عسگری پور خودکشی را به عنوان یک مصداق در این زمینه معرفی کرد و افزود: عدم اعتقاد به خالق در بسیاری از مواقع آدمی را به ناامیدی می رساند و این ناامیدی موجب بسیاری از آسیب های اجتماعی نظیر خودکشی، اعتیاد به مواد دخانی و. می شود.
این کارشناس ارشد مشاوره تصریح کرد: در بسیاری از جلسات مشاوره نیز به منظور رفع این آسیب ها از ارتقاء اعتقادات و باورهای دینی استفاده می شود.
وی در ادامه با اشاره به مفهوم سلامت روان اظهار داشت: بهره مندی از آموزه های خانوادگی، آموزش و پرورش، آموزش عالی و به طور کل جامعه همگام با قوانین و مقررات و همچنین باورهای جامعه به سلامت روان اشاره میکند.
این روان شناس یادآور شد: به عبارت دیگر دوری از ناهنجاری های اجتماعی بر اساس آموزه های دوران جامعه پذیری با عنوان سلامت روان شناخته می شود.
به عقیده عسگری پور، ناهنجاریهای اجتماعی نیز که در سطوح فردی و اجتماعی نظیر بیماری های روانی (اسکیزوفرنی و.) بروز می کند؛ حاکی از فقدان سلامت روانی جامعه است که با ارتقاء باورهای دینی و مذهبی کاهش می یابد.
باورهای دینی اضطراب درونی را کاهش می دهد
"حسین نصیری رازی" یکی دیگر از کارشناسان ارشد مشاوره نیز در این رابطه می گوید: باور (ایمان) بر اساس یک اعتقاد قلبی مستحکم که بر اعمال و رفتار انسان اثرگذار است؛ تعریف می شود.
وی افزود: این باور برای دین اعتقادات و راه و روشی برای انجام مناسک دینی را در برمی گیرد؛ که گفت وگو و راز و نیاز با خداوند، توسل، توکل و. از جمله این روش ها به شمار می رود.
این مشاور ادامه داد: بهره مندی از این باور که در حقیقت یک رویارویی عاطفی در برابر محرکات بیرونی محسوب می شود؛ انرژی درونی را تخلیه می کند.
وی با اشاره به سلامت روانی عنوان کرد: تخلیه این انرژی به تدریج سبب رفع اضطراب و دستابی به آرامشی درونی است؛ این مهم که یکی از مولفه های سلامت محسوب می شود؛ با گذشت زمان سلامت روان فرد را تامین می کند.
خبرنگار : الهام دربان
سایت : ایرنا
تاریخ بازدید : 98/7/6
و اما آخرین فرد برجسته در علم روانشناسی فردی است به نام ویلیام جیمز،فیلسوف و بنیانگذار مکتب پراگماتیسم.
ویلیام جیمز در نیویورک سیتی به دنیا آمد. پدرش هنری جیمز (بزرگ) عالم و پیرو فلسفه سوئدنبرگ[۳] بود. ویلیام، بزرگترین فرزند از پنج فرزند خانواده بهشمار میآمد. یک خواهر و سه برادر داشت. یکی از برادرانش موسوم به جیمز (کوچک) رماننویس مشهوری شد. خانواده او خانوادهای بااستعداد، استثنائی و فعال بودند. ویلیام جیمز به همراه برادر کوچکتر خود هنری جیمز موفقیتهای بسیاری را کسب کردند.
تحصیلات رسمی ویلیام جیمز بهطور منظم صورت نگرفت. دانشاندوزی واقعی او در محیط خانواده آغاز شد زیرا دوستان هوشمند و فاضل پدرش غالباً به خانه آنان میآمدند و دربارهٔ موضوعهای گوناگونی بحث و گفتگو میکردند. ویلیام جیمز در مدارس سوئیس، آلمان، فرانسه و انگلستان تحصیل کرد و علاقه خاصی به علوم طبیعی و نقاشی در او بیدار شد. در سال ۱۸۶۰ آموزش رسمی را برای نقاش شدن آغاز کرد ولی دشواری کار به او فهماند که نقاش شدن کار او نیست؛ لذا پس از یک سال وارد دانشکده علوم لارنس» در هاروارد شد؛ اما در سال ۱۸۶۴ تغییر رشته داد و به دانشکده پزشکی رفت.
در مأموریتی به برزیل، دچار بیماری آبله شد و از آن زمان تا اواخر عمرش این بیماری بارها عود کرد. درجه دکترای پزشکیاش را در سال ۱۸۶۹ دریافت کرد و پس از گذراندن یک دوره عود بیماری آبله، کار تدریس در دانشگاه هاروارد را آغاز کرد؛ ابتدا آناتومی و فیزیولوژی، سپس روانشناسی و بالاخره در سال ۱۸۷۹ فلسفه تدریس کرد.
هنگامی که در سال ۱۸۷۸ ازدواج کرد، به نظر میرسید که تندرستی و روحیه فعال خود را نه تنها حفظ کرده، بلکه سالمتر و فعالتر شدهاست. او تدریس کرد، به شاگردانش دانش آموخت، سفرها کرد، به شهرت و آوازه رسید، و انگیزش فکری عظیمی را در محفلی از دوستان و همکاران برجسته و فاضل خود پدیدآورد و نیز از محضر آنان نیز بهرهها برد. فیلسوف بزرگ عصر و زمانهاش بود. وی فلسفه پراگماتیسم را که از سوی همشهری آمریکاییاش چار سندرز پیرس باب شده بود، پذیرا شد و آن را بسط و توسعه داد. در واقع ویلیام جیمز بنیانگذار مکتب پراگماتیسم میباشد.
پذیرش کثرت، سیلان و صیرورت و نامتعین بودن همه چیزها و یک دیدگاه واقعبینانه و مبتنی بر عقل موجود - نسبت به همه جنبههای تجربه بشری - در کانون تفکر او قرار دارد. اما این هرگز موجب نمیشود که فلسفه وی یکنواخت و دنیوی شود. او معتقد بود که اگر فکر و اندیشهای مؤثر واقع شود، از نوع فکر و اندیشه واقعی است؛ و مادامی که سببساز دگرگونی در زندگی شود، پرمعنا و ارزشمند خواهد بود. از نگاه او، حقیقت یک امر مطلق ثابت و تغییرناپذیر نیست بلکه در اثر فعالیت انسان ابداع یا ایجاد میشود. علاوه بر آن، بین حقیقت و خیر پیوندی تنگاتنگ وجود دارد: آنچه حقیقت است تبدیل به خیر میشود.
دغدغه نهایی او یک امر اخلاقی است. او میخواهد روشی فلسفی را برای زندگی و نیز انسانها ارائه دهد. شیوه زنده و با روح کلام و نوشتارش، وی را در نزد همگان محبوب کرد.
او دغدغههای دینیاش را در اولین نوشتههایش و کتابش با عنوان اصول بیان کرد اما در آثار دیگرش بهطور واضحتری به آنها پرداخت از جمله در کتاب اراده باور.
سایت : ویکی پدیا
تاریخ : 99/8/
ساعت : 17:00
سومین بزرگ مرد علم روانشناسی که باهم نگاهی کوتاه بر زندگی و حرفه ی کاری او خواهیم داشت؛ فردی است به نام هانس آیزنک که در برلینِ آلمان متولد شده.او در یک خانواده ی هنری (مادر هنرپیشه و پدر نیز بازیگر، خواننده و کمدین) چشم به جهان گشود. مادرش روت ورنر و پدرش آنتوان ادوارد آیزنک بود. مادر آیزنک هنرپیشه بود و بعدها در فیلم هنرپیشگی هلگا مولاندر” ستاره ی سینمای آلمان شد.
والدین آیزنک از هم طلاق گرفتند و او را در سن ۴ سالگی تنها گذاشتند. آیزنک در خاطرات کودکیش اینگونه به یاد می آورد که ” والدینم وقتی ۴ ساله بودم طلاق گرفتند، آنها را خیلی کم میدیدم و آنها احساس ناچیزی نسبت به من داشتند و من هم متقابلا همین احساس را نسبت به آنها داشتم”. کودک رها شده و بدون تجربه ی محبت والدینش، به آغوش مادربزرگش پناه برد. زنی که از نظر او، در مجموع خیلی خوب برای این دنیا” بود.
توصیف آیزنک از افراد مهم زندگیش
آیزنک والدینش را والدینی سهل گیر توصیف می کند که بدون هیچ سختگیری و انضباطی او را پرورش دادند. مادربزرگش نیز نگرشی سهل گیرانه نسبت به تربیت وی داشت. بنابراین آیزنک آزادی عمل زیادی را تجربه می کرد. اما او این نگرش سهل گیرانه را بی توجهی تعبیر می کند. آیزنک در خاطراتش در این مورد بیان می کند که پدرش می خواست به او دوچرخه سواری یاد دهد بعد خودش برای رها کردن چند بادکنک رفت و او را با آموزش دوچرخه سواری تنها گذاشت تا خودش یاد بگیرد چگونه دوچرخه براند.
در خاطره ی دیگری از مادربزرگش یاد می کند که در نوجوانی تمایلش به خریدن سیگار را به مادربزرگش می گوید و انتظار داشته است مادربزرگش مانع او شود اما در کمال ناباوری او، مادربزرگ می گوید ” اگر آن را دوست داری، به هر وسیله ی ممکن انجامش بده”.
آیزنک از این دو تجربه ی خودش بهره می گیرد و مطرح می کند که تجربیات محیطی ربط چندانی به رشد شخصیت ندارد و از نظر او عوامل ژنتیکی بیشتر از تجارب دوره ی کودکی بر رفتارهای بعدی فرد اثر می گذارند. بنابراین تربیت سهل گیرانه ی والدینش، نه به او کمک کرد دانشمند مشهوری شود و نه مانع از آن شد.
آیزنک و رشته ی روانشناسی
آیزنک در زمان حمله ی نازی ها در سن ۱۸ سالگی، ترک وطن کرد و به انگلستان رفت. او سعی کرد وارد دانشگاه لندن شود. برای اینکه در دانشگاه پذیرفته شود باید امتحان ورودی را می گذراند. بعد از گذراندن این امتحان در سال ۱۹۳۵، مطمئن بود که وارد دانشگاه لندن می شود و در رشته ی مورد علاقه اش فیزیک درس می خواند. اما رویدادی تصادفی مسیر زندگی اورا تغییر داد و او به سمت روانشناسی کشیده شد. به او گفته شد که مواد درسی اشتباهی را امتحان داده است و نمی تواند وارد رشته ی فیزیک شود. او به جای اینکه یک سال صبر کند و در امتحان سال بعد فیزیک شرکت کند، پرسید چه رشته ی دیگری را می تواند جایگزین فیزیک کند. شنید روانشناسی!
آیزنک در خاطراتش مطرح می کند که ” گفتم روانشناسی دیگر چیست؟ من تا به حال نام آن را نشنیده ام. من درباره ی روانشناسان نظر مبهمی داشتم اما واقعا روانشناسی علم است؟ با این حال چاره ای نبود و در نتیجه با انتخاب رشته ی روانشناسی وارد دانشگاه شدم.”
با وجود اینکه آیزنک کاملا اتفاقی وارد رشته ی روانشناسی شد اما یکی از با نفوذ ترین و قابل استناد ترین روانشناسان قرن بیستم شد. اگر چه آیزنک در طیف وسیعی از حوزه های روانشناسی فعالیت داشت، اما بهترین چهره ای است که در زمینه ی هوش و شخصیت از او یاد می شود.
سال شمار تحصیلی زندگی او
در زمان ورود آیزنک به دانشگاه، بخش روانشناسی در دانشگاه لندن طرفدار فروید بود اما به روانسنجی هم گرایش داشت. در سال ۱۹۳۸ مدرک لیسانس خود را دریافت کرد و در سال ۱۹۴۰ دکترای روانشناسی را از دانشگاه لندن دریافت کرد. سپس در بیمارستان اورژانس میل هیل مشغول به کار شد و در آنجا به درمان بیماران با مشکلات روانشناختی از جمله اضطراب، افسردگی و هیستری پرداخت.
با این وجود، آیزنک از طبقه بندی بیماران با این برچسب های سنتی خشنود نبود. با استفاده از تحلیل عاملی متوجه شد که دو عامل عمده ی شخصیت، روان رنجور خویی و برون گرایی-درون گرایی می تواند تمام برچسب های تشخیصی را توجیه کند. این عقاید نظری او در این باب، به انتشار اولین کتاب آیزنک در سال ۱۹۴۷ با عنوان ابعاد شخصیت سوق داد.
زندگی شویی آیزنک
در سال ۱۹۳۸ با مارگارت دیویس، خانمی کانادایی با تحصیلات ریاضی، ازدواج کرد. مایکل آیزنک حاصل این ازدواج، مقالات و کتابهای زیادی در زمینه ی روانشناسی دارد. آیزنک و همسرش، همواره جدا از هم زندگی می کردند و در نهایت از هم جدا شدند و در سال ۱۹۳۰ آیزنک با سیبل روستال، دختر یک ویولونیست مشهور، ازدواج کرد. سیبل که تحصیلات روانشناسی داشت با آیزنک چندین کتاب منتشر کردند و حاصل ازدواج آنها سه پسر و یک دختر بود.
زندگی حرفه ای
آیزنک بعد از جنگ، رئیس دپارتمان روانشناسی بیمارستان مادزلی شد و بعدها در دانشگاه لندن دانشیار شد. در سال ۱۹۴۹ به آمریکای شمالی سفر کرد تا برنامه های روانشناسی بالینی را در آنجا بررسی کند. در سالهای ۱۹۴۹ – ۱۹۵۰ از طرف دانشگاه پنسیلوانیا به مقام استاد مدعو مفتخر شد. او حتی بعد از بازنشستگی نیز به انتشار آثار و سخنرانی در کنفرانس ها پرداخت. او در دهه ی ۱۹۸۰ به تاسیس و ویراستاری مجله ی شخصیت و تفاوتهای فردی” پرداخت. این مجله در درجه ی اول به پژوهش درباره ی صفات شخصیت، خلق و خو و مبانی زیستی می پرداخت.
آیزنک حتی از نظر کتابهای منتشر شده حتی از کتل هم سبقت گرفت. در سال ۱۹۹۷ و بعد از تجدید چاپ سه جلد از کتابهای اولیه ی خود و اندکی بعد از تمام کردن آخرین کتابش به نام هوش: نگاهی جدید” در سن ۸۱ سالگی از دنیا رفت.
سایت : پرسونالوژی
تاریخ : 99/8/
ساعت : 14:15
ژک الن میلر یکی از اعضای بنیانگذار اکول آرمان فرویدی École de la Cause freudienne (مدرسه آرمان فرویدی) و همچنین انجمن جهانی روانکاوی است.
دهه 1960
حرفه میلر با مصاحبه با ژان پل سارتر در سال ۱۹۶۰ زمانی که او ۱۶ ساله بود، آغاز شد. او در آن زمان در برنامه khgne در مدرسه لوئیس لو گراند پاریس بود و لاتین را در کلاسهای خصوصی ژان لوئیس لاگه که به او اشتیاق برای Normalien بودن»[۱] را داد، فرا میگرفت.
در سال ۱۹۶۲، او به مدرسه عالی نرمال (ENS) وارد شد جائی که با لوئی آلتوسر درس میخواند. در آنجا او با دانشجویانی دوست و همراه بود که تأثیر ماندگاری بر زندگی روشنفکری فرانسه گذاشتند: اتین بالیبار، پیر ماچری، فرانسوا رینولت، رابرت لینارت و ژان-کلود میلنر. در ENS او در سمینارهای رولان بارت، اولین نویسندهای که با او دوستی نزدیکی داشتم»[۲] شرکت کرد. او در همین زمان، دریدای جوان را ملاقات کرد که در سوربن درس میداد.
در سال ۱۹۶۳، آلتوسر وظیفه خواندن همه لکان» را به میلر سپرد و میلر این کار را به نحو تحسین آمیزی انجام داد. سال بعد، لکان به عنوان مدرس École Pratique des Hautes Études تعیین شد و سمینارش را به ENS منتقل کرد. مواجهه میلر با لکان تعیین کننده بود: او در این سمینار ابتدا با سؤال و پس از آن با متنهای کامل طی سالهای بعد مشارکت کرد. در تعطیلات تابستان ۱۹۶۴ لکان میلر را به خانه ویلایی خود La Prévôté در Guitrancourt [منطقهای در شمال مرکزی فرانسه] دعوت کرد، جایی که میلر نسخههای سمینارهای اولیه لکان را خواند. در طی اقامت بعدی در Guitrancourt، میلر رابطهای را با جودیت میلر، دختر لکان، شروع کرد، کسی که در سال ۱۹۶۶ با وی ازدواج نمود. راهنمای مفاهیم و تفسیر گرافها در نوشتارهای Écrits 1966 لکان توسط میلر تنظیم شدند و در همان سال، او دفتری برای تجزیه و تحلیل Cahiers pour l'Analyse نشریهای اساسی را که هیئت تحریریه اش، آلن گروسریچارد، رینولت، میلنر و بعدها، آلن بادیو بودند، تأسیس کرد.
نوشتههای میلر از این دوره اولیه در مجموعه Gallimard، تحت عنوان Un début dans la vie [یک شروع در زندگی] (۲۰۰۲) منتشر شدهاست؛ شامل مصاحبه او با سارتر و متن برجسته ارائه شده در سمینار لکان (۲۴ فوریه ۱۹۶۵) بخیه: عناصر منطق دال».
دهه ۱۹۷۰ویرایش
بعد از یک دوره درگیری فعال در جنبشهای چپ گرا در ارتباط با می ۱۹۶۸، میلر توسط لکان ترغیب شد که مسیر دیگری را که از طریق آن انقلاب خاص خود را بدست آورد: انقلاب من برای مثال»[۳] را طی کند. در این زمان، میلر در مدرسه فرویدی پاریس École Freudienne de Paris کارآمد شد، با تأسیس و انتشار نشریه Ornicar؟ که درسنامههای سمینارهای لکان را منتشر میکرد. زمانی که لکان به دانشگاه وینسنز University of Vincennes رفت – دپارتمان روانکاوی به "عرصه فرویدی " نامگذاری مجدد شده بود ـ لکان هدایت کننده و میلر رئیس آن شدند.
آموزههای میلر در این دوره (۱۹۷۸–۱۹۷۲) نام جهت گیری لکانی را به خود گرفت و انتشار متون مربوط به بنتام، پیرس و چرچ را موجب شد.
در ۱۹۷۳، میلر بنا برخاست لکان سمینار ۱۹۶۴ در باب چهار مفهوم بنیادی روانکاوی را چاپ کرد که همین منجر به تعهد تمام عمر وی برای سازماندهی مجموعه کامل سمینارهای سالانه پاریسی لکان شد. کتاب XI توسط انتشارات سوئیل در ۱۹۷۳، کتاب I و کتاب XX در پی آن در سال ۱۹۷۵ و کتاب II در سال ۱۹۷۸ منتشر شد.
میلر همچنین در سال ۱۹۷۳ در برنامه دو قسمتی تلویزیونی که بعدها تلویزیون» نامیده شد، شرکت داشت که در آن لکان، میلر را با گفتن آنکه مرا بازجویی میکند/ همچنین میداند مرا چگونه بخواند» تأیید نمود.
دهه ۱۹۸۰ویرایش
منحل کردن EFP توسط لکان در سال ۱۹۸۰ با خلق آرمان فرویدی La cause freudienne دنبال شد. بلافاصله بعد از آن، لکان از دنیا رفت و میلر را به عنوان تنها ویراستار سمینارهایش باقی گذاشت.
میلر سمینارهای هفتگی او را در سال ۱۹۸۰ خلاصه کرد و این آغاز مجموعههایی بود که تحت عنوان جهت گیری لکانی II منتشر شدند. از آنجا که میلر خود را وقف شرح و توضیح لکان کرده بود، در کلاسهای او تعداد زیادی از شخصیتهای برجسته در تئوری روانکاوی چون اریک لوران و اسلاوی ژیژک شرکت میکردند. دوره جهت گیری لکانی با شعار بازگشت به کلینیک»[۴] برگزار شد و موضوعات اولیه از سمپتوم تا فانتاسم» (۳–۱۹۸۲) کلینیک افتراقی سایکوزها» (سمینار DEA 8-1987) و ویژگیهای انحراف جنسی» (۹–۱۹۸۸) را در بر میگرفت.
دهه ۱۹۸۰ همچنین دوره سفرهای گسترده در اروپا و آمریکای لاتین بود تا جوامع مشتمل بر شاگردان و پیروان لکان را استحکام بخشد و این امر با ایجاد اکول اروپایی روانکاوی در سال ۱۹۹۰ (هم اکنون فدراسیون اروپایی اکولهای انجمن جهانی روانکاوی WAP) و اکول جهت گیری لکانی در آرژانتین Argentine Escuela de la Orientación Lacaniana در سال ۱۹۹۲ به اوج خود رسید.
دهه ۱۹۹۰ویرایش
در ابتدای دهه نود کارهای میلر به انگلیسی ترجمه شد و در آمریکا از طریق خبرنامه عرصه فرویدی Newsletter of the Freudian Field و ژورنال فرهنگی نیویورکی Lacanian Ink (جوهر لکانی) که ناشر آن جوزفینا آیِرزا است، منتشر شد.
در سال ۱۹۹۲ میلر انجمن جهانی روانکاوی را پایهگذاری کرد که اکول آرمان فرویدی، اکول اروپایی روانکاوی و اکول جهت گیری لکانی Escuela de la Orientación Lacaniana را با هم یکی کرد و در زمان کوتاهی پس از آن بر خلق اکولهایی در برزیل، اسپانیا و ایتالیا نظارت کرد که به همان ترتیب در WAP جای گرفتند.
اواخر این دهه شاهد گرم شدن» روابط با IPA بخاطر تلاشهای رئیس وقت آن هوراشیا اِکِگُویِن بود.[۵] از میلر دعوت شد که در کنگره IPA به سال ۱۹۹۷ در بارسلونا شرکت کند جایی که اظهارات او از ابتدا با کف زدنهای پرشور مورد استقبال قرار گرفت.[۶]
در سال ۱۹۹۵ کلاسهای هفتگی میلر به آمفی تئاتر پل پین لیو Paul-Painlevé در کنسرواتوار ملی هنرها و مشاغل نقل مکان کرد جایی که در آن این کلاسها تا زمان بازنشستگی او از دانشگاه پاریس ۸ در سال ۲۰۰۹ ادامه پیدا کرد. در سال ۱۹۹۹ تدریس او وارد مرحله سومش شد به عنوان جهت گیری لکانی III. سخنرانیهای دوره ۱۹۹۶–۱۹۸۹ [او] در بوینوس آیرس در مجلد (دفتر)II جمعآوری شد تحت عنوان ConferenciasPorteñas (Paidos, 2009). دهه نود همچنین شاهد انتشار کتاب IV، کتاب V و کتاب XVII سمینارهای لکان توسط میلر بود.
دهه [اول] ۲۰۰۰ویرایش
پس از دو دهه تلاش انحصاری در زمینه آموزش روانکاوان و توسعه پیوندهای موسسهای در سراسر جهان، در کنار چاپ سمینارهای لکان، سال ۲۰۰۱ شاهد بازگشت میلر به صحنه عمومی بود جایی که [او] در دهه شصت داشت. در ژوئن ۲۰۰۱ ژورنال SPP یک مقاله منتشر کرد که در آن مطالب خلاف واقع و منحرف کننده در مورد میلر و اکول فرویدی پاریس آمده بود. وقتی درخواست میلر برای انتشار یادداشت کوتاه او برای راستی آزمایی مطالب خلاف واقع توسط این ژورنال رد شد، میلر به روشنگری افکار عمومی» در مورد این مسئله روی آورد و اولین نامه را در این باره در تاریخ ۳ سپتامبر ۲۰۰۱ منتشر کرد. پذیرش پرشور این نامه از سوی جامعه روشنفکری فرانسه مشوق پنج نامه دیگر شد[۷] که نگاهی مفصل داشت به مسایل پیرامون تکفیر» لکان در سال ۱۹۶۳ از سوی IPA و تاریخ جنبش روانکاوی طی چهار دهه پس از آن. نامه سوم که همزمان با حملات ۱۱ سپتامبر نوشته شد، بازتابی از تروریسم و فعالیت ی نیز ارائه میدهد.
در سال ۲۰۰۳ دولت فرانسه لایحهای را گذراند که قصد داشت، برای اولین بار، در فرانسه انجام رواندرمانی را قانونمند کند.[۸] در حالیکه رایگیری دربارهٔ این لایحه در یک جلسه دیروقت پارلمان انجام شد که قبل آن بحث ناچیزی در مورد نگرانیهای صاحبنظران در این زمینه انجام شده بود، میلر اذهان عمومی را در نامه دیگری که به تاریخ ۱۷ نوامبر ۲۰۰۳ منتشر شد، آگاه کرد و در آن نامه به UPM (اتحاد برای جنبش عمومی) برنارد اکویر اشاره کرد. طی ماههای بعد میلر رهبری جنبشی را بدست گرفت که وقف آگاهی بخشیدن به عامه و صاحبنظران در زمینه موضوع مورد بحث شده بود که مشوق برنارد هانری لوی بود برای نوشتن اینکه: گاهی تاریخ به ریسمانی میآویزد. کاملاً محتمل است که در این تلاش ریسمان حامل نام یک مرد باشد: ژک الن میلر».[۹] اقدام اجتماعات عمومی که تحت هدایت میلر گرد هم آمدند منجر به تجدید نظر در این لایحه شد.
چاپ سمینارهای لکان ادامه پیدا کرد، کتاب VIII (چاپ دوم)، کتاب X، کتاب XVI، و کتاب XVIII همگی در این دهه پدیدار شدند. در سال ۲۰۰۸، همزمان با برگزاری ششمین کنگره WAP، میلر یک سخنرانی در مقابل جمعیت انبوه ۱۷۰۰ نفره شنوندگان در تئاتر کولیسو ارائه داد. این سخنرانی در کنار سخنرانیهای ۲۰۰۱–۱۹۹۶ او در آرژانتین چاپ و در جلد III ConferenciasPorteñas (همایش پورتناس) (پادوآ، ۲۰۱۰) جمعآوری شد. در این زمان، او به مهمان ـ شرکت کننده در رادیو فرهنگ فرانسه و مجلات خبری فرانسه از قبیل ماریان و لوپوئن تبدیل شده بود. منتخبی از مقالات عمومی او تحت عنوان Le secret des dieux (راز خدا) (۲۰۰۵) جمعآوری شد و در سال ۲۰۰۸ او در صف آرایی تخصصهای غیرممکن» در لندن شرکت کرد و در کنار ریچارد گومبرچ و مایکل پاور سخن راند. در سال ۲۰۰۹، او Hurly- Burly (آشوب) را پایهگذاری کرد؛ مجله لکانی بینالمللی روانکاوی.
۲۰۱۰ تا کنونویرایش
کلاس درس ۲۰۱۰–۲۰۰۹ میلر که در تئاتر دژازه برگزار شد به زندگی لکان اختصاص یافت، با بررسی پیوند بین اخلاق روانکاوی لکان و جزئیات زندگینامهای که میلر قبلاً برای عموم بازگو نکرده بود. بخشهایی از این کلاس بعداً نوشته و تحت عنوان Vie de Lacan (زندگی لکان) (۲۰۱۱) منتشر شد.
آموزههای مستمر میلر در زمینه روانکاوی، درست همانند مقالات و مصاحبههای او دربارهٔ وقایع جاری، بهطور منظم به انگلیسی ترجمه میشود.
سایت ویکی پدیا
تاریخ : 99/8/
ساعت: 13:25
درباره این سایت